همه چیز همانطور که حدس میزدم همزمان به گا رفت. الان برایتان توضیح میدهم که چطور. رفتم سر یک کار جدید با یک آدم گردن کلفت جدید. یک هفته کار کردم و دیشب دعوایمان شد. نه که بزن بزن و فحش و فحشکاری. بی عرضهتر از آنم که بتوانم با یک نفر چنین رفتاری کنم. ولی رسماً به هم چیزهایی را در لفافه گفتیم که یعنی جمعش کن برو پی کارت. قرار هم بر این شد که فردا یک جلسه بگذاریم و فحشهای نهایی را به هم بدهیم و خداحافظی کنیم. احتمال اینکه دوباره بشود سر این کار رفت صفر است.
درست پنج دقیقه قبل از اینکه این جلسه را برگزار کنیم هم مطابق جلسهٔ مورخ بیست و هشت دی نود و پنج انسانهایی در دانشگاه تصمیم گرفتند که ما یا تا اسفند باید دفاع کنیم یا اخراج میشویم! مرغ پخته هم به چنین قانون مسخرهای میخندد اما تصمیم گرفتهاند و لازمالاجراست. با این وصف اصلا من نه میتوانستم سر این کار بروم و نه اصلا کاری میتوانم تا اسفند بکنم. این هم از این.
از طرف دیگر هم راستش را بخواهید بعد از سه سال بیرون خانه زندگی کردن الان دوباره برگشتن به خانه حالم را به شدت بد کرده. نمیتوانم در خانه بمانم و زندگی کنم و روز به روز اوضاع روابطم با خانواده دارد بیشتر به لجن کشیده میشود. باید یک غلطی بکنم و تا دعوایمان نشده و کار از کار نگذشته دوباره جایی دست و پا کنم و بروم. اینطوری حداقل با هم در صلح میمانیم.
همین دیشب هم با دختری که دوستم است دعوایم شد و کار نزدیک بود به کثافت کشیده شود که شب بخیر گفتم و خوابیدم. الان هم به نظر میرسد از دستم شاکی است اما چه کارش میتوانم بکنم. خلاصه اینطور. البته تا اندازهای شلوغش میکنم. این کار هم نشد یک کار دیگر پیدا میکنم. کار دیگر را که پیدا کردم حقوق اولم را میدهم و آلونکی اجاره میکنم. کونم را هم میکشم و تا اسفند دفاع میکنم و سه چهار تا مقالهٔ آشغال جمع میکنم و میدهم و یکی دو دانشگاه هم تدریس میکنم و چند ماهی مانده به کنکور دکتری هم درس میخوانم و قبول میشوم. هر قبرستانی هم شد، شد. بعدش هم حداقل سه چهار سال دیگر دستم بند است. این بهترین روش زیستن است الان....
اما ریدم به این روش.
پ.ن: دکترْ هاروارد البته درست گفت.
برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 98