عنوان عنه؟

ساخت وبلاگ

مدتی است دلم می‌خواهد دوباره برگردم به وبلاگ. نه این وبلاگ و نه نوشتن. رؤیاپردازی می‌کنم که چنل یوتوبی افتتاح کنم و در آنجا از هر چه که دوست دارم و ندارم حرف بزنم. بعد می‌بینم خب ادوات و وسایلی می‌خواهد که گران است و پر زحمت. مخاطب هم که نیست. با این شخصیتی که من دارم بعید است کسی علاقمند باشد اراجیف من را بشنود. بعد فکر می‌کنم دارم به این ایده نه می‌گویم چون خرجش زیاد است و دخلش کم. پس چون ازش پول در نمی‌آید باید بیخیالش شوم. بعد فکر می‌کنم آخر کدام برهه از زندگی‌ام بوده که درست و درمان پول درآورده باشم؟ هر کاری که کردم غلط اقتصادی بوده و تصمیمات نادرست. همین الان هم بلد نیستم به کارها و چیزهایی فکر کنم که ازشان پول دربیاید. در حد بخور و نمیر که درآمد دارم برایم بس است. شاید بخاطر این است که پول اجاره خانه نمی‌دهم که به صرافت رشد اقتصادی نمی‌افتم. بعد می‌بینم خب به این اجاره دادن و ندادن نیست. کلا آدم آینده‌نگری نیستم. بعد به این فکر می‌کنم که پس من کلا به چه دردی می‌خورم؟ حالا به فرض هم که مدرک دکتری‌ام را گرفتم و جایی هم چیزی درس دادم. که چی؟ الان که در اتاق مطالعه‌ی دانشجوهای دکتری نشسته ام دیوار به دیوارم یک جلسه دفاع برگزار می‌شود که قسم می‌خورم دو ساعت تمام استاد راهنما یا داور آنجا داشت زر می‌زد. مطلقا اراجیف می‌گفت و زر می‌زد. من هم این طرف دیوار داشتم قیمت کپچر کارت را نگاه می‌کردم و تعجب می‌کردم که چطور چنین چیز به این کوچکی که تکنولوژی خاصی هم ندارد ۱۴ میلیون قیمتش است؟

بعد شروع کردم به خودکاوی‌های احمقانه و بی‌ربط همیشگی. مثلا به این فکر کردم که چرا من اینطوری‌ام که نمی‌توانم خودم را مدیریت کنم یا مجبور به کاری کنم؟ یعنی مثلا پا شدم از خانه‌ام آمدم تهران به سه دلیل. اول اینکه نینتندو سوییچ‌ام را بدهم کپی‌خور کنند تا بتوانم بازی جدید زلدا که جمعه می‌آید را بازی کنم. (خجالت باید بکشم که در ۳۲ سالگی به چنین چیزی فکر می‌کنم ولی خب جور دیگری نمی‌توانم خودم را سرگرم کنم که افسرده نشوم)، دوم اینکه ببینم پس این کارت پایان خدمت من کدام گوری است؟ (باور می‌کنید دارد حل می‌شود و سربازی‌ام به زودی تمام است؟)، سوم اینکه خیر سرم بیایم در دانشکده بنشینم که یعنی مثلا اینجا کار کنم. ولی خب می‌بینید دیگر، کار کردن کجا بود؟ رؤیا می‌بافم و خیال‌پردازی می‌کنم و آخر روز فکر می‌کنم که خب امروز هم نشد کار کنم. بروم خوابگاه پیش آن دو تا هم اتاقی تعطیل‌ام که بیکار و علاف منتظرند روزی دختر صد در صد دلخواهشان در صبح زیبای ماه آوریل بیاید کشف‌شان کند و دامن فراخ کند و ملتمسانه تقاضا کند باردارش کنند.

دلم سیگار می‌خواهد و سیگار مداوم می‌خواهد. الان دارد نزدیک دو سال می‌شود که سیگار را ترک کرده‌ام اما خب، سیگار موجود خوب و جذابی است اگرچه که دهنت را آسفالت می‌کند و آدم را به روغن‌سوزی می‌اندازد. همهٔ دوستانم دارند خداحافظی می‌کنند و از ایران می‌روند. تقریبا هیچ کس نمانده. دوست جدید هم که نمی‌توانم پیدا کنم. پس چه کار کنم با این تنهایی رقت‌انگیز که در آن دلت گرمای بدن آدمی دیگر را می‌خواهد و اینکه حس کنی کسی دوستت دارد. فکر می‌کنم چقدر آدم به درد نخور و مضحکی هستم. بعد می‌بینم خب ظاهرا همینطور است دیگر. اغلب انسانها به درد نخور و مضحک‌اند. مثلا الان نمی‌توانم به یک شخص خاص فکر کنم و بگویم کاش من این شخص بودم. یا مثلا این شخص به درد نخور و کس کش نیست. کس‌ کش نه، مضحک. همه دور هم زباله و مضحکیم دیگر. بعضی‌هاتان سر وقت ریال‌هایتان را دلار و سکه کردید و بردید، بعضی‌ها هم مثل من ریدند. ولی خیلی تفاوت اساسی‌ای میان‌مان نیست.

البته که من دارم راجع به خودمان در این کشور سفله‌پرور حرف می‌زنم که سر تا ته منجلاب است و زباله می‌پرورد. همه هم عین هم. نفهم و بی شعور و عقب مانده. به شما یکی دو نفری که این متن را می‌خوانید بر نخورد لطفا. ولی خودمانیم دیگر، گاو بار آمده‌ایم. چون این مملکت قرن هاست که گاو پرورش داده نه آدم. وگرنه که تاریخ‌مان نباید این شکلی می‌شد. کل تاریخ شفاهی هاروارد را گوش دادم که یک مشت آدم حسابی روشنفکر این مملکت در انتهای حرفشان بگویند فلانی فریب‌مان داد، مردم جو گیر شدند، من نفهمیدم. خب خاک بر سر مملکتی که روشنفکرش عقب مانده‌تر از مردمش است. حالا فکر می‌کنید ماجرا مربوط به چهل سال پیش است؟ نه عزیز من. چهار صد سال است که برنامه همین است. هنوز هم همین است. یک مشت نفهم‌ایم دور هم دیگر. که اگر این را نمی‌خواهیم سلطنت مشروطه طلب می‌کنیم. آدم فکر می‌کند در فیلم‌های مونتی پایتون زندگی می‌کند. بس که سورئال و احمقیم همه با هم دور هم.

حالا اینها به کنار، یک کنترلر آبی ایکس باکس دیدم که دلم پیشش است. دوست دارم زودتر به طریقی این دکتری‌ام تمام شود و قسر در بروم. چون واقعا توان اینکه مقاله مزخرف بنویسم و چاپ کنم را ندارم. دلم می‌خواهد پول دربیاورم و سفر بروم ولی حوصلهٔ اپلای کردن و گشتن دنبال استاد و مالیدن اندام تناسلی بقیه را ندارم. اصلا حال و حوصلهٔ هیچ چیز را ندارم. تراپیست خوب می‌شناسید؟

حالا چنل بزنم می‌آیید سابسکرایب کنید واقعا؟ معلوم است که نه.

رگ خواب...
ما را در سایت رگ خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 61 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:54