عدم قطعیت

ساخت وبلاگ

می‌دانی، آدم‌ها دو دسته‌اند. عده‌ای صلاحیت و استعداد و هوش سرشار دارند و از این نعمت بهره می‌برند و عده‌ای هم خوش سر و زبان و اجتماعی و اصطلاحا تو دل برو هستند و از این طریق کارشان پیش می‌رود. من؟ هیچ کدام را ندارم. نه دانشی دارم که دیگران را به فکر فرو برم و متحیر کنم، نه هوشی دارم که موجبات تعجب دیگران را برانگیزم و کاری کنم از بداعت آنچه می‌گویم چشم‌هایشان برق بزند، نه استعدادی ذاتی دارم که با اندکی تلاش و بی‌زحمت در چیزی و کاری بهترین باشم و نه قیافه و صورتی دارم که تناسبات‌اش دیگران را به این فکر وا دارد که خب، چون قیافه‌ی خوبی دارد بهتر است همینجا کنار دست‌مان نگهش داریم. هیچ کدام را ندارم.

از سوی دیگر یک درونگرای ضد اجتماع بد قلق بد خلق بالفطره‌ام. شعور اجتماعی‌ام با درصدی خطای قابل اغماض صفر است. در فهمیدن احساسات دیگران ناتوانم و در واکنش نشان دادن هم افتضاح. نه بلدم با دیگران گفتگو را آغاز کنم و نه گفتگویی را که آغاز شده است خوب پیش می‌برم. اعتماد به نفسی ندارم و فکر می‌کنم هر ثانیه حضور من در کنار دیگران وقت و عمر و انرژی‌شان را هدر می‌دهد. نه که آنها پخ خاصی باشند، نه ما همه هیچ‌کدام هیچ گهی نیستیم. خویی افسرده دارم و حالی نامیزان. دلم تنهایی می‌خواهد و پرهیز از دیگران و سکوت و خفه‌خون گرفتن. اما اینطور که نمی‌شود. جهان را برونگراها می‌گردانند بعد هم باسوادها و من هیچ کدامش نیستم.

من یک ایرانی‌ام. تمام وجودم می‌لرزد از این همه سال ظلمی که به من و ما شده است. حالم یک ماه است که مدام رو به وخامت می‌رود. نمی‌توانم بخوابم، بنشینم، تمرکز کنم، فکر کنم، کار کنم، برنامه‌ریزی کنم. دلم مرگ می‌خواهد از این همه ظلم. خسته‌ام و آدمی که ایدئولوژی ندارد و پشت‌اش به بهشت و عاقبتی پر از حوری گرم نیست بالاخره خسته می‌شود. با خودش می‌گوید نهایتا شصت سال قرار است زندگی مفید کنم که همین حالا نصف‌اش رفته بی حاصل و بی معنا. برای کسی که عمر به باد داده و خانه بر آب ساخته و هیچ درو نکرده جز بی‌ثباتی و بی‌حاصلی و پوچی، چه چیز از دست دادنی است؟ چه کردید با من که حتی هزاران کیلومتر این طرف‌تر هم منقبض شده‌ام از این همه ظلم و جور. چه کردید با ما که باید جنازه‌هایمان را صبح به صبح از تخت بلند کنیم و دنبال خودمان بکشیم. من مرده‌ام. از درون مرده‌ام و هیچ حسی ندارم. خوش بحال شما که قطعیت دارید و برایش حاضرید آدم بکشید و بدا به حال ما که در عدم قطعیت غوطه‌وریم. بهرحال که چه من باشم و چه نباشم این ظلم ماندنی نیست. تاریخ نشان داده این را. ولی یادم هم نمی‌رود که چه نفرت عظیمی را در من بیدار کردید.

گفتم خوش به حالشان که قطعیت دارند. اما چیزی که اینها نمی‌فهمند این است که کسی که از پس عدم قطعیت جهان برمی‌آید از پس هر چیز دیگری بر می‌آید. چیزی غمین‌تر از عدم قطعیت نیست و در عین حال چیزی قوی‌تر از آن وجود ندارد. در آن مهلکه که شما مانده‌اید و ایدئولوژی ابترتان، در آن لحظه‌ی خاص که گرفتار شدید و دنبال نیرویی ماورایی هستید که دستگیرتان شود، من در همان لحظه به خودم و هم‌ردیف‌هایم نگاه می‌کنم و به خشم و نفرتی که از شما دارم. کسی که در نهایت کم می‌آورد شمایید، نه ما. هر چقدر هم که الان افسرده و غمگین به نظر برسیم.

رگ خواب...
ما را در سایت رگ خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 70 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 14:54