میل غریبی دارم که آدم بدهٔ ماجراها باشم. نمیدانم چرا ولی ضدقهرمانها برایم همیشه جالبتر بودهاند. مثلا خوب، بد، زشت را تصور کنید، بعید میدانم کسی از شما باشد که شیفتهٔ شخصیت بد ماجرا نشده باشد. این میل از همان کودکی همراهم بود. در تمام کارتونها از آدم بدهای ماجرا خوشم میآمد. اتفاقاً از آدم بدهایی که چندان هم باهوش نیستند، چندان هم موفقیتی به دست نمیآرند و همیشهٔ خدا هم کس یا کسانی آنها را دست کم میگرفتند. شاید به همین خاطر باشد که شخصیت قمارباز محبوبترین شخصیت داستانیام است و همین چند وقت پیش که کسی گفت رفتارت عین اوست از اعماقم احساس خوشحالی کردم.
خودتان تا آخرش را بروید و بگذارید مدام مثال نزنم. مثلا در همین فوتبالش که الان همه عاشق یورگن کلوپ و گواردیولا هستند من دیوانهٔ مورینیو ام. مغرور است، چند سالی است که گند زده به کل تیمهایی که سرمربیاش بوده، تیمهایش افتضاح بازی میکنند و مدام اخراجش میکنند. اما میدانید که اینها برای من بیشتر ویژگی است تا نقص. خوشم میآید از آدمهای اینطوری. دلیلش را نمیدانم. انگاری میلی ذاتی دارم به شرارت. شاید در سرشتم خوبی و میل به زیبایی وجود ندارد. شاید هم فقط آدمهای گوشت و پوست و استخوان دار را دوست دارم که گاهی قافیهٔ زندگی از دستشان در میرود، خیلی هم در همهٔ لحظات اخلاقمدار نیستند و اصل مسلمی به نام فروتنی را زیر پا میگذارند.
اینها را گفتم برای اینکه بگویم این میلم دارد به جاهای باریک میکشد. چند وقت پیش در یک استارتاپی شرکت کردیم ــ میدانم که شرکت در استارتاپ کار مسخره و احمقانهای است اما حق بدهید؛ وقتی دو سه تا ناهار مجانی و مقدار زیادی کیک و قهوه و آبمیوه را رایگان تا خرخره میخورید و آخرش هم جایزهای میبرید؛ در این اوضاع اقتصادی، حق ندارم به این کار معتاد شوم؟ ــ در آن استارتاپ مطمئن بودم که اول میشوم و یکی دو میلیون به جیب میزنم. چرا که واقعاً بقیه احمق بودند. میزان حماقتشان در چشمهای درشت و خالیشان، در رژ لبها و رژ گونههای چند ساعتهشان، در سبیلهای به دقت آنکادرهشان و در کراواتهای مسخره و دلقکمآبانهشان عیان بود. ولی زد و به طرز احمقانهای سوم شدیم. یعنی داورها سوممان کردند. آنقدر آن حس آدم بده بودن و خودشیفتگیام گل کرد که در تمام مدت زر زدن مجری و منتورها و داورها، تا وقتی که فرصت صحبت کردن من پشت میکروفن فراهم شود، بچههای گروه مدام میگفتند توروخدا خرابش نکن و گند نزن به همین دو زار پول و فلان. من اما رفتم بالای سن، میکروفن را گرفتم و جلوی صد و خوردهای نفر جمعیت پرسیدم واقعاً سوم؟ و بعد ادامه دادم و گند زدم به کل مراسم. معاون وزیر و فلان مردک شورای شهر و هر که بود هم تعجب کرده بود که این دیگر چه خری است. قبول دارم که خر بازی درآوردم ولی نمیدانید چه لذتی بردم از آن لحظه. گیرم که مقداری پول و یک فرصت همکاری از دستمان رفت که رفت.
یحیی گفت برو پیش دکتر، سارا دست تکان داد در هوا و عین شخصیتهای داستانهای روسی رفت، مهدی چپ چپ نگاه کرد و گفت دیگر حتی در سادهترین کارها هم با من همگروه نمیشود و احمد زمانی که سیگار میکشیدیم چند فحش آبدار داد. همین. کماکان به آن لذت میارزید. خب، این میل درونیام است. به قول یکی از این نویسندگان اخلاق را درست کردهاند که چطور با دشمنتان معامله کنید. نه بیشتر، نه کمتر.
رگ خواب...
برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 117