تهران دوستداشتنیترین شهر دنیاست. چرا؟ چون زشتترین و کریهترین و بیقاعدهترین شهر دنیاست. چون هیچ کس کاری به کار دیگری ندارد. شهر محبوب من همین است. شهری که بتوانم در آن گم شوم. شهری که یک آدم را هرگز دو بار نبینم و باور نکردنی است که این در تهران شدنی است. حتی اگر سه سال پیاپی صبح ساعت هفت و ربع سوار اتوبوسهای پارکوی نوبنیاد شوی یک آدم را دو بار نمیبینی. از این جذابتر ممکن نیست. تهران جایی است که کسی با تو احساس صمیمیت نمیکند و این فوقالعاده است. تهران جایی است که دوست بودن معنا دارد. دوست یعنی کسی که وسط دوازده میلیون نفر آدم میشود پیدایش کرد. نه بین یک میلیون و دو میلیون. تهران جایی است که میشود بیرحمی را عیان و لخت تماشا کرد. شهری است که همیشه از تو بهتر در آن هست و همیشه از تو فقیرتر. همیشهٔ همیشه. جایی است که همه چیز سریع است. آنقدر سریع که ممکن نیست بتوانی فرصت زیاده از حد برای نشستن و فکر کردن و افسرده شدن داشته باشی. تهران از بالا تا پایینش سرازیری و سربالایی است. عملاً دوچرخه سواری در آن غیرممکن است و جز با ماشین یا پای پیاده نمیتوانی در آن تردد کنی و این ایدهآل است. تهران شهری است که همه چیز شدیدترین حالت ممکنش را دارد. همه چیز هزار برابر آنچه خوب است میتواند بد باشد. میتوانی انتظار دیدن هر چیز عجیب و غریبی را داشته باشی. از اینکه دختری وسط پارک ساعی قضاء حاجت کند گرفته تا اینکه درون هر سطل آشغال چند گربه و انسان را مشغول چریدن ببینی. تهران جایی است که همیشه میشود در آن گم شد. هیچ چیز ویژهای ندارد. مطلقاً هیچ چیز! هزاران محله و منطقه هست که پنجاه سال هم در تهران زندگی کنی فرصت رفتن و یاد گرفتنش را نخواهی داشت. تهران جایی است که همه مشغول دویدناند و عصبیت مثل مگسهای سفید در هوا غوطه میخورد. این فوقالعاده است. کسی به فکرت نیست و میتوانی به فکر هیچ کس نباشی. تهران همانجاست که میشود شب زیر سقف سر را روی بالش گذاشت و فارغ از همهٔ جهان و آدمهایش خوابید. تهران همانجاست که میشود راحت و آسوده و بیکس و گمنام مرد و چه مرگی از این شیرینتر و دلپذیرتر؟ در تهران آدمها پوشالیاند و دسته دوم. همه ادای طبقهٔ بالاترشان را در میآورند و همه هم راضیاند و همه چیز هم متعادل است. تا ابد در آن تناقض یافت میشود و تا ابد هم این تناقضها با هم راحت و آسوده زندگی میکنند. بالاخره باید زندگی بگذرد. تهران جایی است که قصه دارد و شهر بیقصه به درد زندگی نمیخورد. تهران تنها جای ایران است که هنوز باران میبارد. شهر آشغال و دوست داشتنی من که مدتی است از آن دور افتادهام.
رگ خواب...
برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 102